Perdic.com
English Persian Dictionary - Beta version
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
|
Help
|
About
|
Careers
Home
|
Forum / پرسش و پاسخ
|
+
Contribute
|
Users
Login | Sign up
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (3008 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English
Persian
Menu
To give up (overlook)something.
U
از چیزی صرفنظر کردن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
cession
U
صرفنظر کردن از چیزی وواگذار کردن ان واگذاری
Other Matches
waived
U
صرفنظر کردن از
waives
U
صرفنظر کردن از
call off
U
صرفنظر کردن
waive
U
صرفنظر کردن از
withdrawals
U
صرفنظر کردن بازگیری
forgets
U
فراموشی صرفنظر کردن
withdraw
U
صرفنظر کردن بازگیری
withdraws
U
صرفنظر کردن بازگیری
withdrawal
U
صرفنظر کردن بازگیری
cession of a right
U
از حقی صرفنظر کردن
back down
U
از ادعایی صرفنظر کردن
forget
U
فراموشی صرفنظر کردن
waive one's claim
U
از ادعای خود صرفنظر کردن
to watch something
U
مراقب
[چیزی]
بودن
[توجه کردن به چیزی]
[چیزی را ملاحظه کردن]
pass up
U
رد کردن صرفنظر کردن
to stop somebody or something
U
کسی را یا چیزی را نگاه داشتن
[متوقف کردن]
[مانع کسی یا چیزی شدن]
[جلوگیری کردن از کسی یا از چیزی]
irregardless
U
صرفنظر از
no matter
<idiom>
U
صرفنظر
regardless
U
صرفنظر از
irrespective
U
صرفنظر از
extensions
U
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
extension
U
طولانی تر کردن چیزی .افزودن چیزی به چیزی دیگر برای طولانی تر کردن آن
surrenders
U
واگذاری صرفنظر
dispensable
U
صرفنظر کردنی
waiver
U
صرفنظر اغماض
waiver
U
فسخ صرفنظر
surrender
U
واگذاری صرفنظر
surrendered
U
واگذاری صرفنظر
to portray somebody
[something]
U
نمایش دادن کسی یا چیزی
[رل کسی یا چیزی را بازی کردن]
[کسی یا چیزی را مجسم کردن]
waiver
U
بار قابل صرفنظر
adside from
U
صرفنظر از اینکه گذشته از این
settlement by abandonment
U
تسویه در نتیجه صرفنظر شدن از مطالبات
lay hands upon something
U
جای چیزی را معلوم کردن چیزی را پیدا کردن
to see something as something
[ to construe something to be something]
U
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to regard something as something
U
چیزی را بعنوان چیزی تفسیر کردن
[تعبیر کردن]
to depict somebody or something
[as something]
U
کسی یا چیزی را بعنوان چیزی توصیف کردن
[وصف کردن]
[شرح دادن ]
[نمایش دادن]
to appreciate something
U
قدر چیزی را دانستن
[سپاسگذار بودن]
[قدردانی کردن برای چیزی]
modifying
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modifies
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
modify
U
تغییر داده چیزی یا مناسب استفاده دیگر کردن چیزی
covets
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
covet
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
correction
U
صحیح کردن چیزی تغییری که چیزی را درست میکند
coveting
U
میل به تملک چیزی کردن طمع به چیزی داشتن
to scramble for something
U
هجوم کردن با عجله برای چیزی
[با دیگران کشمکش کردن برای گرفتن چیزی]
think nothing of something
<idiom>
U
فراموش کردن چیزی ،نگران چیزی بودن
sleep on it
<idiom>
U
به چیزی فکر کردن ،به چیزی رسیدگی کردن
rectify
U
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectifies
U
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
rectified
U
درست کردن چیزی یاصحیح کردن چیزی
to give up
[to waste]
something
U
ول کردن چیزی
[کنترل یا هدایت چیزی]
see about (something)
<idiom>
U
دنبال چیزی گشتن ،چیزی را چک کردن
nose gear
U
قسمت جلوی ارابه فرود ازنوع تری سیکل صرفنظر ازفاصله ان تا دماغه
to mind somebody
[something]
U
اعتنا کردن به کسی
[چیزی]
[فکر کسی یا چیزی را کردن]
fix
U
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
fixes
U
می کردن چیزی یا متصل کردن چیزی
dead freight
U
کرایه قسمتی از کشتی که به صرفنظر از استفاده یا عدم استفاده باید پرداخت شود
coning angle
U
زاویه بین محور طولی تیغه ها و سطح مار بر نوک تیغه ها صرفنظر از خمش تیغه ها
to concern something
U
مربوط بودن
[شدن]
به چیزی
[ربط داشتن به چیزی]
[بابت چیزی بودن]
lyophilization
U
خشک کردن چیزی بوسیله منجمد کردن ان در لوله هی خالی از هوا
flavourings
U
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavouring
U
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavorings
U
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
flavoring
U
چیزی که برای خوش مزه کردن ومعطر کردن بکارمی رود
prejudged
U
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudge
U
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudges
U
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
prejudging
U
تصدیق بلا تصور درباره چیزی کردن پیشداوری کردن
to prescribe something
[legal provision]
U
چیزی را تعیین کردن
[تجویز کردن]
[ماده قانونی]
[حقوق]
to tarnish something
[image, status, reputation, ...]
U
چیزی را بد نام کردن
[آسیب زدن]
[خسارت وارد کردن]
[خوشنامی ، مقام ، شهرت ، ... ]
refers
U
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
referred
U
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
refer
U
توجه کردن یا کار کردن یا نوشتن درباره چیزی
set loose
<idiom>
U
رها کردن چیزی که تو گفته بودی ،آزاد کردن
fraise
U
نرده دار کردن دهانه چیزی را گشادتر کردن
premeditate
U
قبلا فکر چیزی را کردن مطالعه قبلی کردن
to pirate something
U
چیزی را غیر قانونی چاپ کردن
[دو نسخه ای کردن]
to pull off something
[contract, job etc.]
U
چیزی را تهیه کردن
[تامین کردن]
[شغلی یا قراردادی]
to throw light upon
U
روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
to instigate something
U
چیزی را برانگیختن
[اغوا کردن ]
[وادار کردن ]
quantified
U
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
valuate
U
ارزش چیزی رامعین کردن ارزیابی کردن
quantifies
U
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantify
U
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
quantifying
U
محدود کردن کیفیت چیزی را معلوم کردن
denounces
U
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounce
U
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denouncing
U
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
denounced
U
علیه کسی افهاری کردن کسی یا چیزی را ننگین کردن تقبیح کردن
mind
U
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
reference
U
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
briefed
U
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
beck
U
باسرتصدیق کردن یاحالی کردن چیزی
references
U
توجه کردن یا کار کردن با چیزی
brief
U
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
minds
U
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
minding
U
فکر چیزی را کردن یاداوری کردن
briefer
U
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
to beg for a thing
U
چیزی راخواهش کردن یاگدایی کردن
briefest
U
خلاصه کردن چیزی توجیه کردن
to work out something
U
چیزی را حل کردن
make do with something
U
با چیزی تا کردن
to reason out something
U
چیزی را حل کردن
make something do
U
با چیزی تا کردن
deduct
U
کم کردن چیزی از کل
defrost
U
یخ چیزی را اب کردن
to cut down
[on]
something
U
چیزی را کم کردن
to cut back
[on]
something
U
چیزی را کم کردن
to cut something
U
چیزی را کم کردن
defrosted
U
یخ چیزی را اب کردن
defrosting
U
یخ چیزی را اب کردن
defrosts
U
یخ چیزی را اب کردن
to smell at something
U
چیزی را بو کردن
deducting
U
کم کردن چیزی از کل
to throw something overboard
U
چیزی را ول کردن
fills
U
پر کردن چیزی
fill
U
پر کردن چیزی
deducted
U
کم کردن چیزی از کل
deducts
U
کم کردن چیزی از کل
relevance
U
1-روش ارتباط چیزی با دیگری .2-اهمیت چیزی دریک موقعیت یا فرآیند
enclose
U
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
encloses
U
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
enclosing
U
احاطه شدن با چیزی . قرار دادن چیزی درون چیز دیگر
replacing
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
replace
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
via
U
حرکت به سوی چیزی یا استفاده از چیزی برای رسیدن به مقصد
replaces
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
pushed
U
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
queried
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
replaced
U
برگرداندن چیزی درجای قبلی , قراردادن چیزی درمحل چیزدیگر
push
U
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
pushes
U
فشردن چیزی یا حرکت دادن چیزی با اعمال فشار روی آن
querying
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
queries
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
query
U
پرسیدن درباره چیزی یا پیشنهاد اینکه چیزی غلط است
cleaned
U
تمیز کردن چیزی
To devour something .
U
چیزی را یک لقمه کردن
To give the meaning of something . to interpret something .
U
چیزی را معنی کردن
clean
U
تمیز کردن چیزی
to ensure something
U
تضمین کردن
[چیزی]
cleanest
U
تمیز کردن چیزی
to ensure something
U
تامین کردن
[چیزی]
simplifies
U
ساده تر کردن چیزی
To spit at someone (something).
U
بکسی (چیزی ) تف کردن
to point to something
U
به چیزی اشاره کردن
to tip something
[British E]
U
ته نشین کردن چیزی
simplify
U
ساده تر کردن چیزی
simplifying
U
ساده تر کردن چیزی
to ensure something
U
مراقبت کردن در
[چیزی]
To prepare something. To get somethings ready.
U
چیزی را حاضر کردن
to point to something
U
به چیزی متوجه کردن
to throw something overboard
U
چیزی را ترک کردن
pass on
<idiom>
U
رد کردن چیزی که دیگر
to sweeten something
U
چیزی را شیرین کردن
premise
U
چیزی را فرض کردن
assume
U
چیزی را فرض کردن
to work out something
U
حل چیزی را پیدا کردن
presume
U
چیزی را فرض کردن
try (something) out
<idiom>
U
امتحان کردن(چیزی)
speak out
<idiom>
U
دفاع کردن از چیزی
mean
U
مشخص کردن چیزی
meaner
U
مشخص کردن چیزی
meanest
U
مشخص کردن چیزی
to give credence to something
U
به چیزی اعتقاد کردن
to put
[place]
credence in something
U
به چیزی اعتقاد کردن
to protest against something
U
به چیزی اعتراض کردن
to put
[place]
credence in something
U
به چیزی باور کردن
to give credence to something
U
به چیزی باور کردن
to make something clear
U
چیزی را روشن کردن
to reason out something
U
چیزی رامعین کردن
cleans
U
تمیز کردن چیزی
replace
U
چیزی را تعویض کردن
to r. at something
U
از چیزی ناله کردن
replaced
U
چیزی را تعویض کردن
replaces
U
چیزی را تعویض کردن
to take apart something
U
چیزی را از هم باز کردن
replacing
U
چیزی را تعویض کردن
to take apart something
U
چیزی را از هم جدا کردن
fill up
U
کاملاگ پر کردن چیزی
to make r. after something
U
چیزی را جستجو کردن
unmasks
U
چیزی رااشکار کردن
unmask
U
چیزی رااشکار کردن
hurtling
U
با چیزی تصادف کردن
hurtles
U
با چیزی تصادف کردن
hurtled
U
با چیزی تصادف کردن
hurtle
U
با چیزی تصادف کردن
to take exception to anything
U
به چیزی اعتراض کردن
to deny somebody something
U
چیزی را از کسی رد کردن
unmasked
U
چیزی رااشکار کردن
to think over something
U
بازاندیشی کردن چیزی
unmasking
U
چیزی رااشکار کردن
to strain after anything
در پی چیزی تقلا کردن
to mull over something
U
بازاندیشی کردن چیزی
to refuse somebody something
U
چیزی را از کسی رد کردن
demystifying
U
سر چیزی را برطرف کردن
demystify
U
سر چیزی را برطرف کردن
demystifies
U
سر چیزی را برطرف کردن
to live through something
U
چیزی را تحمل کردن
to endeavor after anything
در پی چیزی کوشش کردن
to fall across anything
به چیزی تصادف کردن
Recent search history
Forum search
1
Potential
1
strong
1
To be capable of quoting
1
set the record straight
1
چیزی که عوض داره گله نداره
1
Arousing
1
pedal pamping
1
construed
1
confinement factor
1
She ferreted in her handbag and found nothing.
more
|
برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Perdic.com